شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

عبدالله بن حسن

در سر شطرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت

یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را

داشت از دور تماشا می کرد

چشم درچشم عزیز زهرا

زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه مهیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت

سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد

نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر

داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیک ترش می آمد

نیزهای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین

هر کسی هر چه که پیدا می کرد

آن طرف هلهله بود و این سو

ناله ها زینب کبری می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من

زخمهایت همه سر وا می کرد

دست من باد بلا گردانت

ذبح گشتم به روی دامانت

شاعر؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫4 دیدگاه ها

  1. سلام
    آهوی جانم خسته و زار و پریشان

    در مرغزار زندگی می گشت حیران

    در سبزه زار هستی ام خوش می خرامید

    از شاخسار عمر غافل خوشه می چید

    از چشمه سار عیش لختی جرعه نوشید

    گاهی فراز کوه نخوت پای کوبید

    شیطان غفلت قصد صید آهویم کرد

    دامی به پیش پای آهویم بگسترد

    دام گنه را در خفا گسترد صیاد

    آهوی جانم بی خبر در دامش افتاد

    روحم ز پا افتاده نالان است و محبوس

    گوید که عمرم رفت از کف آه وافسوس

    ناگه نسیمی خوش وزید از بوستانها

    شمسی بتابید از فراز آسمانها

    این مشک و عنبر گوئیا از کوی یار است

    آری صبا این بوی گیسوی نگار است

    خورشید رخشان گشته از رخسار نیکوش

    بد سبزه زاران طره ای از تاب گیسوش

    مولای من ای ضامن آهوی صحرا

    ای ملجا و ای محرم و آرام دلها

    بنگر درون سینه ام دردی نهان است

    سری که رخشان در نهان شیعیان است

    این سر همان عشق علی و آل طاهاست

    این عشق پاک شیعه بر اولاد زهراست

    این صید گر در دام شیطان اوفتاده است

    صیاد بر حلقش گر اینک پا نهاده است

    عشق ولایت در درونش گشته جاری

    آیا سزد او را به صیادان سپاری

    فریاد زد مولا به شیطان، دست بردار

    آورده او بر ما پناه، او را میازار

    این آهوی زار و پریشان شیعه ماست

    او را رها کن، لطف و احسان پیشه ماست

  2. سلام
    آهوی جانم خسته و زار و پریشان

    در مرغزار زندگی می گشت حیران

    در سبزه زار هستی ام خوش می خرامید

    از شاخسار عمر غافل خوشه می چید

    از چشمه سار عیش لختی جرعه نوشید

    گاهی فراز کوه نخوت پای کوبید

    شیطان غفلت قصد صید آهویم کرد

    دامی به پیش پای آهویم بگسترد

    دام گنه را در خفا گسترد صیاد

    آهوی جانم بی خبر در دامش افتاد

    روحم ز پا افتاده نالان است و محبوس

    گوید که عمرم رفت از کف آه وافسوس

    ناگه نسیمی خوش وزید از بوستانها

    شمسی بتابید از فراز آسمانها

    این مشک و عنبر گوئیا از کوی یار است

    آری صبا این بوی گیسوی نگار است

    خورشید رخشان گشته از رخسار نیکوش

    بد سبزه زاران طره ای از تاب گیسوش

    مولای من ای ضامن آهوی صحرا

    ای ملجا و ای محرم و آرام دلها

    بنگر درون سینه ام دردی نهان است

    سری که رخشان در نهان شیعیان است

    این سر همان عشق علی و آل طاهاست

    این عشق پاک شیعه بر اولاد زهراست

    این صید گر در دام شیطان اوفتاده است

    صیاد بر حلقش گر اینک پا نهاده است

    عشق ولایت در درونش گشته جاری

    آیا سزد او را به صیادان سپاری

    فریاد زد مولا به شیطان، دست بردار

    آورده او بر ما پناه، او را میازار

    این آهوی زار و پریشان شیعه ماست

    او را رها کن، لطف و احسان پیشه ماست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا