شعر گودال قتلگاه
در دل قتلگاه
دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود
لحظه های جسارت و غارت
در دل قتلگاه بلوا بود
رحم در چشم نانجیبی نیست
بین خولی و شمر دعوا بود
دید دست جماعتی نامرد
تکه های لباس پیدا بود
لبه ی تیغ ها که پایین رفت
ساقه ی نیزه ها به بالا بود
حسن لطفی
سلام
خیلی مخلصیم،لطف کردید که سر زدید و کامنت گذاشتید