یک و ماه و نیمه گوشه ی خونه
افتادی و بی حال و بی جونی
هرشب نگاهت با دلم میگه:
دلخوش نباشم , که تو می مونی
هرشب نگات و با پرِ معجر
از چشم من آروم میگیری
انگار بعد از رفتنِ بابات…
بدجور از این شهر دلگیری
زهرا ببین زینب چه بی تابه
زانوی حیدر داره میلرزه
تنها نرو ای همسفر آخه…
دنیا بدونِ تو نمی اَرزه
یادم میاد روزای خوبی که
بابات بود و خوب بود حالت
حالا دو ماهه رفته بابات و
حوریه ی من , زخمیه بالت
یادم نمیره کوچه و در رو
جوری زدن که با سر افتادی
تا اومدم از جمعیت رد شم
بانوی من… پشتِ در افتادی
تو گوشمه فریاد اون روزت
فضه که اومد خوب فهمیدم
شش ماهه پرپر شد زمین افتاد
مرگم رو با چشم خودم دیدم
زهرا بیا و خوب شو بانو
دیگه گذشته هرچی که بوده
جونِ خودت داغ فراقِ تو
خیلی برای دخترت زوده
رومو زمین ننداز خانومم
طاقت ندارم بی تو دنیا رو
تنها نذاری بین این مردم
تنهاترین تنهای تنها رو
پوریا باقری