ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد
بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد
آنقدر دلواپس یار غریبش بود که
لاله های ریخته بر پیکرش را جمع کرد
فکر رفتن بود که این روزهای آخری
ناله هایش را پرش را معجرش را جمع کرد
با همان دست شکسته با همان حال بدش
خانه را جارو زد و دور و برش را جمع کرد
همسرانه سفره ی درد و دلش را پهن کرد
همسرانه اشک های همسرش را جمع کرد
تا که مردش هم نفهمد چه به روزش آمده
دستمال خونی زیر سرش را جمع کرد
با وجودی که گلویش را گرفته بود بغض
پیش چشم مرتضی چشم ترش را جمع کرد
حرفی از سینه نگفت و حرفی از پهلو نزد
عاشقانه حرف های آخرش را جمع کرد
ابراهیم لآلی