روضه جانسوز حضرت زهرا (س)
هیجده سال داشت اما حیف, گیسوانش سفید شد مادر
چقدر روزهای پایانی دردهایش شدید شد مادر
رد شد از بین چادر خاکیش , تندبادی ز تازیانهء غم
بعد از آن ضربه های پی در پی , سرو قدش چو بید شد مادر
دستی آمد شبیه ابر سیاه روی خورشید عشق را پوشاند
صورتی همچو آسمان نیلی ,رنگ و رویش جدید شد مادر
تا که شمشیر در غلاف آنروز باز کرد بند بند بازو را
وحی بارید و شآن تنزیل آیه های حدید شد مادر
پای یک میخ در میان بود و سینه اش مثل باغ میخک شد
دیگر از زنده ماندن محسن , پشت در ناامید شد مادر
او به یک دست خود قنوت گرفت , ذکر”عجل وفاتی”اش برلب
چون دعا کرد تا رسد مرگش , طول عمرش بعید شد مادر
ناله می کرد بین خواب حسن : راه خانه ! نه از آنسو نیست
چشم بگشا ببین که کوچه پر از دستهای پلید شد مادر
با سرانگشت خود حسین امروز طرح یک روضه روی خاک کشید
مردی با دستهای بسته و یک ,زن زخمی کشید!شدمادر
من , حسین و حسن کنار هم مثل آن وقتها نشستیم و
وسط بازی کبوتر پر , آنکه اول پرید شد مادر
کار دیگر گذشت از کار و خیره بر در به ناله می گویم
آتش و میخ و یک لگد , آنروز , پشت این در شهید شد مادر
محمد جواد مهدوی