شعر گودال قتلگاه

روضه رضوان

روضه رضوان پیغمبر زمین افتاده بود
در خیال گندم ری تاختند و باختند

چشمه های آبشان در دشت غم تعبیر شد
کربلا را کوفیان دریاییِ از خون ساختند

در نمک نشناسی از این قوم ، بدتر نیست نیست
مزد دستانِ علی را اینچنین پرداختند

لشگری بر غارتش از اسب پایین آمدند
غیر از آن ده تا سواری که به جسمش تاختند

پیکری که آشنای تیغ و تیر و سنگ بود
بانوانِ خیمه از نزدیک هم نشناختند

نقش پرچمهای مردان بعد از آن تعقیر کرد
با سر آن کشتگان هجده علم افراختند

تا که یک زهرا نماند در میان کاروان
دختران را بارها از ناقه ها انداختند

 حامد  آقایی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا