شعر شهادت حضرت رقيه (س)
صورت من
زبری صورت من و دستان عمّه ام
تقصیرِ کوچه های یهودیِ شام بود
شکرِ خدا هوای مرا داشت خواهرت
در چشم ها عجیب نگاهِ حرام بود
پایی که زخم تاول آن هم نیامده
وقتی به دادِ آن نرسی سرخ می شود
از ضربِ دستها چه به روزش رسیده است
آن چهره ای که با نفسی سرخ می شود
آنقدر پیر کرده مرا نیزه دارِ تو
هر کس که دید طفلِ تو را اشتباه کرد
عمه به معجرم دوگره زد ولی ببین
روی مرا کشیدنِ معجر سیاه کرد
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
این سنگها عزیز تو را سیر کرده است
ته مانده ها ی گیسوی نازم تمام شد
در بینِ مُشتِ پیرزنی گیرکرده است
حسن لطفی
خدایا!
همه خوابیم!
وقت بیداری کجاست!
گویی ساعت هم خوابیده!
سیاهی غالب است
مقاصد نان و گندم
مقصد، مقصد باد است
ساعت بیداری خوابیده!
به زعم خود که آزاد است. آری، آزادی در باتلاق!
اراده به سوی جبر ظلم است
در این باتلاق ، هرچه آزادتر
مجبورتر
کرکسان و لاشخوران بیدارند
دست منجی، منجی است
زنگ بیداری را خود بزن
انسان خوابیده است!!
ناصر نصرتی صدقیانی..