جسم تو چون سر زلف تو پریشان شده است
چون ستاره به تنت زخم فراوان شده است
سنگها بوسه گرفتند و دهانت بستند
زیر این غنچه خون آه تو پنهان شده است
گاه می بوسم و گه چند ورق می گریم
قد وبالای تو سی پاره ی قرآن شده است
چقدر نقش هلال است به روی بدنت
تنت اندازه صد ماه فروزان شده است
استخوانی که شکست است در آن سینه تنگ
پیش چشمان ترم پسته خندان شده است
هر که آمد تن تو سفره برایش وا کرد
کوفه و شام سر خان تو مهمان شده است
چشم خال و خط ابرو ی خمت رفت به باد
بعد افتادنت انگار که طوفان شده است
چشم من تار شده یا تن تو تار شده
با دم تیغ تنت چون صف مژگان شده است
موسی علیمرادی