ساقی اهل حرم
ساقی اهل حرم بی کس و تنها شده بود
وسط هلهله ها علقمه غوغا شده بود
لشکر کوفه بهم ریخت عجب منظره ای
نیزه ی شمر و سنان تشنه سقا شده بود
تا زمانی که رجز روی لب سقا بود
عزت و غیرت و ایثار معنا شده بود
دست او از بدن افتاد و حرم بر سر زد
غم دنیا به دل زاده ی زهرا شده بود
حرمله آمد و زانو زد و فریاد کشید
در دل خون خدا محشر کبری شده بود
چشم عباس پر از خون شد و می گفت رباب
تیر تیزی وسط دیده ی او جا شده بود
با عمودی که به فرق سر او زد دشمن
غارت پیکر عباس محیا شده بود
نیزه و خنجر و شمشیر که هم دست شدند
همه پیکر او زینت صحرا شده بود
همه دیدند علمدار به خاک افتاده
همه اهل حرم محو تماشا شده بود
هر کسی آمده خنجر به رخ ماه کشید
نیزه ها بین سر و صورت او تا شده بود
روی زیبای عمو ریخت بهم واویلا
سنگها زائر آن صورت زیبا شده بود
شمر می گفت به لشکر که سرش را ببرید
بر سر جسم علمدار دعوا شده بود
ماه تابان بنی هاشمیان پر پر شد
لحظه ذبح گلو همهمه بر پا شده بود
سر جدا شد ز بدن تا که به نی ها برسد
حلق عباس پر از نیزه اعدا شده بود
سعید مرادی