شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

عمو حسین

پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا
نباشد او به پایان می رسد دنیای من اینجا

بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن
خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا

تنفس می کنم این زندگی را در کنار او
پُرم هر لحظه با او از هوای زیستن اینجا

غریب است و در این صحرای محنت نشنود هرگز
طنین غربتش را هیچ کس دور از وطن اینجا

غزال تیزپای من شود مست از شمیم او
پِیِ نافه خودش را می رساند از خُتَن اینجا

نمی بینم به جز شمشیر و سنگ و تیر در این چاه
ندارد یوسفم یک جای سالم در بدن اینجا

گمانم وقت دفنش بوریا لازم ندارد او
که دارد از هزاران زخمِ بر پیکر، کفن اینجا

چه قابل دارد این دستم، برایش من پسر هستم
پدر افتاده در آغوش طفلش پاره تن اینجا

پس از من تازه آغاز مصیبت های او باشد
به غارت می رود مجموع میراث کهن اینجا

به غارت می رود عمامه پیغمبر خاتم
نیاید در هوای آن اویسی از قَرَن اینجا؟

یقین دارم که آن در دست های ساربان باشد
نمی یابد کسی هرگز عقیقی از یمن اینجا

حرامی، جامه من پُر بهاتر از لباس او است
به جای او درآور از تن من پیرهن اینجا

مرا شرمنده زهرا نکن در روز محشر، تیغ
سر ناقابل من نه، بِبُر سر از حسن اینجا

صدای مادرش از گوشه گودال می آید
کجا هستند مَحرم ها، نباشد جای زن اینجا

ندارم طاقت این روضه های سهمگینش را
بیا ای حرمله تیر خلاصی را بزن اینجا

شاعر؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا