شعر شهادت حضرت رقيه (س)

سراغ پدر

بیدار شد ز خواب و سراغ پدر گرفت

از تاب رفت و بر دل او شعله در گرفت

شرح غم و فراق و عطش را ز سر گرفت

از دیده گوهر تر و خون جگر گرفت

در خواب رأس باب به بزم شراب دید

طفل رباب و عمۀ دور از نقاب دید

از یاد عمه رفت دگر بانگ نای و چنگ

پرتاب آتش از سر بام و قمار سنگ

یا چهره های نیلی و اندام رنگ رنگ

یا ریسمان به بازو و آن اشتران لنگ

اهل خرابه یکسره شد بی قرار او

نالان ز غصه های دل و احتضار او

ناگه ز آسمان خراباتیان شام

خورشید زد به دامن ماهی نکو مقام

لب بر لبش نهاد که نوشد می مدام

رخ بر رخش نهاد که جان گیردش به وام

آنگاه جان گرفت و به بابا سلام کرد

وصفی ز بانوان و رخ نیلفام کرد

گفت ای پدر چه طعنه که نشنیدم از عدو

کوتاه کرده اند به آتش, بلند مو

دیگر نمانده هیچ صدایی به این گلو

بر ما رسید رنج فراوان پس از عمو

بابا بگو کجاست عموی دلاورم؟

دلتنگ دست و بوسه به پیشانی و سرم

تا دست خود نَهَم به دو پهلو به درد وآه

عمه به ناله آید و گریان کند نگاه

کای مادر سه سالۀ رنجور بی پناه

و ای روی تو کبود ز سیلی روسیاه

گشتی تو هم ز زندگی خویش ناامید

ای وارث خمیدگی و گیسوی سپید

من پا به پای عمه, پدر, خوانده امنماز

گاهی به خارها و گهی بر سر جهاز

گاهی به روز تار و گهی در شب دراز

گاهی به کوچه ها به میان غنا و ساز

اما نبود آب وضویی برابرم

کردم تیمم از سر پرخاک خواهرم

بلبل ز دیدن گل خود بی قرار بود

پروانه وار در شرر شمع,زار بود

هر دیده اش چو بارش ابر بهار بود

عطشان وصل یار و لقای نگار بود

طوطی جان او ز قفس پرکشید و رفت

هر هفت خط جام بلا سرکشید و رفت

 سید علی احمدی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا