شعر گودال قتلگاه

سر

قلم به دست گرفتم روان شوم تا سر

به نام حضرت معشوق, اسم انشا؛ سر

مسیر روضه از این جا به سمت شش گوشه ست

فرات , علقمه, گودال, دست سقا, سر

نوشتم از سر خط با مداد قرمز رنگ

به جای جمله ی سرمشق؛ «آب بابا سر»

به روی خاک خرابه نوشت یک جمله:

«رقیه! گریه نکن جان عمه! امضا؛ سر»

چه حکمتی ست در این قتلگاه یا الله!

که بوی چادر خاکی گرفته سرتاسر

(و کاف ؛ کوچه و ها؛ هرم آتش و یا؛ یاس

و عین و صاد؛ علی, صبر بعد زهرا, سر)

چه اشتراک عجیبی که این پدر وَ پسر

به سوی فاطمه رفتند هر دوتا با سر

 

تمام شد غزل و من دوباره می بینم

که باز آمدم اینجا؛ درست بالاسر!

 

 پیمان طالبی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا