شعر تخريب بقيع
شعر روضه تخریب بقیع
پر و بالم اگر که وا میشد
غصه ازروی سینه پا میشد
پرتویی از نگات می آمد
قسمتم باز روشنا میشد
مژه های غریبه ام ای کاش
با کف پات آشنا میشد
یا که روزی کبوتر قلبم
از روی دست تو هوا میشد
همه اش از عنایتت بوده
بر درت منصبم غلامی شد
آرزوی همیشه ام این است
در بقیع هم حرم بنا میشد
روی هرطاق و گوشه های رواق
وسط صحن پر کنیم چراغ
دوست دارم خودی نشان بدهم
همه ی عرش را تکان بدهم
در هوای مدینه می خواهم
بال خودم را به آسمان بدهم
می روم تا به آستان بقیع
به دلم گر کمی امان بدهم
هر چه هم بر نیاید از دستم
می توانم که سایبان بدهم
پای آن قبرهای خاکی هم
آخرش عاشقانه جان بدهم
میکند یاد روضه های بقیع
به قلم فرصت بیان بدهم
یاد ام البنین و مرثیه اش
واحسینای در حسینیه اش
محمدحسن بیات لو