شعر روضه حضرت زهرا(س)
همینکه درد زِ چشمِ تو خواب می گیرد
تمامِ جانِ مرا اضطراب می گیرد
بیا به همسرِ خود لحظه ای تبسم کن
دلم از اینهمه حالِ خراب می گیرد
گشوده دخترِ تو آیه هایِ قرآن را
نشسته رویِ سرِ خود کتاب می گیرد
عوض شده است در این خانه کارها امشب
حسین پیش لبت ظرف آب می گیرد
مواظب نَفَسَت باش ای ترک خورده
یواشتر که تنت را عذاب می گیرد
خدا کند که نبینند پهلوانی را
که آستین رویِ ردِ طناب می گیرد
سلام می کند اما علی از این مردم
فقط زِ خنده یِ قنفذ جواب می گیرد
ببین به خاک سیاهم نشاند آن نامرد
که خانومم به رُخِ خود نقاب می گیرد
کسی به سینه ی دیوار و در فشارت داد
شبیه آنکه زِ گلها گلاب می گیرد
سه تا کفن به رویِ دست زینب و غش کرد
به طفل حق بده این روضه تاب می گیرد
<< حسین بی کفن و تو به شام می آیی
و بند بندِ تو را التهاب می گیرد
تمامِ دُخترکانت گرسنه اند اما
خرابه را همه بوی کباب می گیرد
همانکه تَرکه ی او می خورَد به طشتِ طلا
نشسته پیش حسینت شراب می گیرد
صدای چوب بلند و صدای نامحرم
میان دست سرش را رُباب می گیرد
حسن لطفی