شعر مدح و مناجات امام زمان عج
چشم هایم همیشه بارانیست
حال دریا همیشه طوفانیست
چند بیتى ز حال خود گویم
که فقط حیرت است و حیرانیست
محملت رو کدام سو کرده؟
که دلم غرقِ در پریشانیست
نه فقط کوچه هاى ما آقا
کعبه از شوق تو چراغانیست
کیستى اى نسیم صبح خدا؟
عقل ما قد نمى دهد به شما
از فراقت عجیب مى سوزم
وقت اَمّّن یُجیب مى سوزم
آتش از تو وجود دل با من
امر کن عنقریب مى سوزم
حرف آتش شده,به جان خودت
یاد شیب الخضیب مى سوزم
شب جمعه شد دوباره و من
از غم بوى سیب مى سوزم
جان آن عمه جانتان زینب
بده یک کربلا به ما امشب
تو حسینى و یا که تکرارش
جلوه اى از نگاه خَمّارش
بین سجاده ات دعایم کن
بیش از اینها شوم گرفتارش
دستِ من نیست بى قرارىِ من
چه کنم؟دلبرى شده کارش
تو خودت مستِ ساقى اش هستى
اى فداى تو و علمدارش
خاک پاى تو و علمداریم
بى قراریم و دوستت داریم
جلوه از تو فداشدن با من
بند از تو رها شدن با من
ما زمین خوردتیم آقاجان
عشق تو..مبتلا شدن با من
گوشه چشمى به ما بکن آقا
جان نثار شما شدن با من
روضه ى دشت کربلا با تو
مردن و بى صدا شدن با من
صحبت از دشت کربلا شد باز
شعرِ من مست نینوا شد باز
پسرى از تبار پیغمبر
که سراپاست جلوه ى مادر
بین میدان همه به هم گفتند
شده تکرار ظاهراً حیدر
چند نامرد دوره اش کردند
آخ..بمیرم برا على اکبر
مثل تسبیح پیکرش پاشید
پیش چشم پدر شده پرپر
بدنش سخت ارباً إربا شد
بعد اکبر قد عمو تا شد
آرمان صائمى