شعر گودال قتلگاه

سرت از تن جدا شده

سرت از تن جدا شده

از بس که پا به روی دهانت رها شده

بنگر که پشت خواهرت از غصه تا شده

بر روی صورتت چقدر چکمه می دود

در قتلگاه جشن و سروری به پا شده

عمامه ات به دست سنان جلوه می کند

دشمن به غارت کفنت هم رضا شده

باید خدا مرا بکشد ای برادرم

حتی عصا زدن به سرت هم روا شده

هر کس که می رسد به تنت چنگ می زند

دیدم میان حلق شما نیزه جا شده

آخر خودت بگو که چه خاکی به سر کنم

حالا که شمر روی تنت بی حیا شده

دیدم نشسته خنجر خود پاک می کند

فهمیدم عاقبت سرت از تن جدا شده

علی حسنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا