از بس که پا به روی دهانت رها شده
بنگر که پشت خواهرت از غصه تا شده
بر روی صورتت چقدر چکمه می دود
در قتلگاه جشن و سروری به پا شده
عمامه ات به دست سنان جلوه می کند
دشمن به غارت کفنت هم رضا شده
باید خدا مرا بکشد ای برادرم
حتی عصا زدن به سرت هم روا شده
هر کس که می رسد به تنت چنگ می زند
دیدم میان حلق شما نیزه جا شده
آخر خودت بگو که چه خاکی به سر کنم
حالا که شمر روی تنت بی حیا شده
دیدم نشسته خنجر خود پاک می کند
فهمیدم عاقبت سرت از تن جدا شده
علی حسنی
سلام
عالی بود..
ممنون از حضورتون در وبلاگم..
به امید ارتباط بیشتر…
تو این ایام التماس دعا
یا علی مدد.
سلام .خدا قوت.
شعر جگر سوزیه.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
یا لثارات الحسین