ردخور ندارد در مقامی که دعای تو
لب وا کُنی قطعی شود بانو شفای تو
عجّل وفاتی گفتنت را خوب حس کردم
با دیدن احوال زارِ بچّه های تو
میلرزد از فکرِ جُدایی دست و پای من
آرامشم ، وقتی که میلرزد صدای تو
هر بار قبر مُحسنت را دیده ام گفتم
من پُشتِ در ای کاش میرفتم به جای تو
هر طور میشد ایستادی تو به پای من
می ایستم هر طور باشد من به پای تو
تو افتخارت بود باشی جان فدای من
من آرزویم بود باشم جان فدای تو
تو رو به قبله بودنت گشته بلای من
من غُربت بی انتهایـم شد بلای تو
دیروز یک رُکنم شکست از داغ پیغمبر
امروز رُکن دیگر من در عزای تو …
در پای این بستر که امشب جمع خواهد شد
من عافیت می خواستم هرشب برای تو
تا زودتر ایّام هجرانت به سر آید
باید بخواهم مرگ خود را از خُدای تو
رفتی ولی هرروز خواهد کُشت حیدر را
این ردّ سُرخ رویِ سنگِ آسیایِ تو
محمدقاسمی