عصر عاشورا
عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت
خیمهگاه و چادر آل عبا آتش گرفت
سنگ بر پیشانی شاه شهیدان میزدند
طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت
تار و پود چهره را بر هم زده این سنگها
قلب زار حضرت خیرالنّسا آتش گرفت
آن زمان که غارت انگشت و انگشتر رسید
دامن پاک تمام لالهها آتش گرفت
شعله آتش به جان بچهها افتاده بود
در حرم چادر جدا معجر جدا آتش گرفت
معنی قرآن به زیر دست و پا افتاده بود
کربلا بر سر زد و غار حرا آتش گرفت
سینه میزد سوره کوثر از این شام بلا
ناله میزد جبریل و هل اتی آتش گرفت
تشنگی بود و فراق و ناسزای دشمنان
دود بود و حسرت و زلف رها آتش گرفت
یاد زهرا زنده شد در ببن دود و شعلهها
علقمه خون گریه کرد و نینوا آتش گرفت
دست و پا و صورت و گیسو و دامنها که سوخت
مثل این که سر به سر عرش خدا آتش گرفت
نیمهشب گهواره غارت شد میان خیمهها
خاطرات مادری غرق حیا آتش گرفت
در خیال خود علی را بوسه میزد بارها
آرزوهای رباب بینوا آتش گرفت
بغض کرد و یاد حلقوم علی را تازه کرد
روضه خواند و با همان سوز صدا آتش گرفت
روی خاک افتاد و رفت از هوش با داغ علی
رفت پشت خیمه و عرض و سما آتش گرفت
رو به قبر اصغر ششماهه کرد و بعد از آن
آن چنان بارید کل ماسوا آتش گرفت
گفت با اصغر حلالم کن گل نیلوفرم
تشنه جان دادی غریب و آشنا آتش گرفت
کاش بودی تا ببینی مادرت را میزدند
با همین غم شیعه تا روز جزا آتش گرفت
سعید مرادی