بوی عطر سیب عجب در کربلا پیچیده است
جان ما در زلف مُشکینش خدا پیچیده است
روی نی قران به لبهایش عدو گوید که او
با که می گوید سخن! این ماجرا پیچیده است
اصغرش گریان و مادر سمت مروه می رود
بعد از آن هفتاد بار سوی صفا پیچیده است
خَلقا و خُلقا پیمبر را به میدان برده است
و حسین عمامه اش را با دعا پیچیده است
از زمین جمع می کند تک تکه های اکبرش
شه تمام گوهرش را در عبا پیچیده است
شعله های غربتش در سینه سوزان می شود
ناله ی هل ناصرش در گوش ما پیچیده است
تا عمود آهنین بر فرق عباسش نشست
در تمام دشت هم ادرک اخا پیچیده است
زینب اما با سر انگشتش ولایت می کند
و صدای حیدری که در فضا پیچیده است
کشتی اش پهلو گرفته در خرابه روی خاک
صحبت شیرین او با ناخدا پیچیده است
پرده بر دل می نهد جان را پر پرواز نیست
درک این معنای سر از تن جدا پیچیده است
سید علی حسینی