آتش خورشید تا اسباب شد
تشنگی در خیمه ها هم باب شد
واژه ی «آب زلال» کربلا
بعد عباس علی «نایاب» شد
در غم لب های خشک طفل او
خیمه ها آتش گرفت و «آب» شد
از عطش بر روی دستان حسین
کودک دردانه ای بی تاب شد
تیر دستان خودش را باز کرد
بی مهابا راهی مهتاب شد
خنده اش بابای خود غم دار کرد
شمر هم از داغ او شاداب شد
خون او در آسمان کربلا
مصحفی بر غربت ارباب شد
علی اصغر یزدی