ای قرار دل دُردانه… کمی می خندی؟!
گیسویم را بزنم شانه کمی می خندی؟!
قول دادم به خودم پیش تو هِق هق نکنم
نزنم حرف غریبانه کمی می خندی؟!
تو که از راه رسیدی دردها یادم رفت
جان من…گوشه یِ ویرانه کمی می خندی؟!
سر بازار که گفتـند کنیـزم…گفتـم
که تو می آیی و شاهانه کمی می خندی
هرچه جارو زده ام خـاک دوباره دیدم
آب و جارو نشود خانه؟! کمی می خندی
چه بلایی به سرت آمده ؟!دندانی نیست…
خیزران خورده…به دردانه…کمی می خندی؟!
زیر پای تو که نـَه…زیر سرت فرش شود
این موی سوخته…جانانه…کمی می خندی؟!
خنده ات با همه یِ شهر تـفاوت دارد
ندبه یِ عشق…غریبانه…کمی می خندی
حسین ایمانی