کاروان برگشت
کاروان برگشت با جانى که در پیکر نبود
کاروان برگشت و آن را سایه اى بر سر نبود
روزها رفتند و زینب، زینب سابق نشد
هرکه خواهر بود، بعد از کربلا خواهر نبود
ماذنه از گفتن الله اکبر شرم داشت
چون نشانى از اذان با لحن پیغمبر نبود
ام لیلا نیمه شب از خواب پا شد، آب خواست
یک نفر آمد، دریغ! اما على اکبر نبود
گوئیا تا چند سال از شرم زین العابدین
نعل تازه در دکان هیچ اهنگر نبود
غالبا نزد رباب، ام البنین خاموش بود
با خودش مى گفت کاش عباسم آب آور نبود
کودکان شیرخواره، شیر را پس مى زدند
در مدینه هیچکس گویى دگر مادر نبود
کودکى را دید روى دامن مادر، رباب
گفت با زینب : کمى شکل على اصغر نبود؟
این شنیدم که سکینه گفت با ام البنین :
دیدمش در خواب، در انگشتش انگشتر نبود
با روان بانوان، این قوم بازى کرده اند
آنچه از این عده غارت شد، فقط معجر نبود
کاروان یک روز با خود دخترى دردانه داشت
کاروان برگشت اما دخترک دیگر نبود
پیمان طالبى