مولای من
سنگ تمام در همه عالم گذاشته
دنیا اگر چه وقت غمش کم گذاشته
اصلا نظر به خلوتی مجلسش مکن
چون هر چه داشت پای محرم گذاشته
او هم برای حضرت صاحب زمان ما
ارثیه اشک و بیرق و پرچم گذاشته
فرموده فاطمه است امامِ امامها
پا جای پای فاطمه محکم گذاشته
اه ای جگر چه دیده ای در سینه ی امام
با زهر روی زخم تو مرهم گذاشته
می شد گمان نمود چه زجری کشیده است
رنگ عزیز فاطمه وقتی پریده است
حالا که زهر آمده آتش به پا کند
وقتش رسیده مادر خود را صدا کند
او آب می شود به تقاص حسن شدن
او عزم جزم کرده خودش را فدا کند
بر سینه ی نیاز کسی دست رد نزد
غربت چگونه دامن او را رها کند
کوچکترین اشاره به دندان اهانت است
کاش این قدح ز لرزش دستش حیا کند
او رو به قبله است مهیاست روزگار
تا سامرای غم زده را کربلا کند
یک شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
او را رسانده است به گودال قتلگاه
او را ز خویش برده دگر یاد کاروان
آتش رسیده است به سیمای دختران
رفتند روی نیزه عزیزان جوانجوان
فصل بهار طی نشده آمده خزان
خون حسین روی عقیقش نشسته است
انگشتری که رفته به دستان ساربان
زینب حریف باده پرستان شام نیست
شر می چکد ز گوشه ی پیمانه ی سنان
کاخ یزید بر سر زینب خراب شد
کشتی شکست خورده و طوفان خیزران
زینب هزار مرتبه آن روز جان سپرد
وقتی که چوب بر لب و دندان شاه خورد
حسین واعظی