دوباره آمده ام شعرِ تازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجــازه می خواهم
بیا و شعرِ مرا با شــــعور کن بانو
و بیت بیتِ مرا بیتِ نــــور کن بانو
ببین که از همه ی شهر خسته آمده ام
کبوتری شده ام ، پَر شِکســته آمده ام
به نورِ گنبدِ خورشیدی ات قسم بانو
طلا شود دلِ سنگم در این حرم بانو
چقدر قافله ی اشک و آه اینجا هست
شبیهِ من چه قدر روسیاه اینجا هست
کریمه ای و به اســمِ شما کَــرَم خورده است
که خضر آبِ حیات از همین حرم خورده است
کریمه ، فاطمه ، معصومه رونوشتِ خداست
درِ بهشت نه … اینجا خودِ بهشـــتِ خداست
غدیــــر را به خُم آورده است این بانــــو
مدیــــنه را به قم آورده است این بانــــو
درِ شِفـــاء و شِفاعت در این حرم باز است
عصایِ حضرتِ موسی به وقتِ اعجاز است
علیمه بود و در عِلم از همه سر بود
پدر فدایِ همین نازدانه دختــــر بود
رضایِ او به رضایِ رضا گره می خورد
همیشه کـارِ دلش با دلِ بــــرادر بود
شبیهِ فاطمه دورِ سرِ علی می گشت
و خواهرانه برایش شبیهِ مــــادر بود
دوباره حادثه تکـــرار شد … برادر رفت
دوباره بدرقه اش اشک هایِ خواهر بود
حسین رفت خراسان و زینب آمد قم
فقط حکایتِ این قصه شکلِ دیگر بود
ز بام ها همه گُل ریختند بر سرِ گُل
مرامِ شهرِ قم از شهرِ شام بهتر بود
کنارِ محملِ خورشید سایبــــان بودند
چقدر مردمِ این شهر مهربــــان بودند
به جایِ هلهله بانگِ سلام بــود و درود
به دست های همه جایِ گِل گُلایل بود
به شوقِ آمدنش چشمه ها گلاب شدند
زنان برایِ قدم هــایِ او رِکـــاب شدند
مباد سایه ی خورشید را ببیند شب
مباد قم بشود شـــام ، فاطمه زینب
خرابه ها نشود منزلِ بهشــــتِ خدا
خدا نکرده مبادا دوباره طشتِ طلا …
ولی نه … ما به خدا از تبارِ سلمانیم
به پایِ غربتِ این خانواده می مانیم
خلاصه اینکه در این خاک آسمان داریم
کنارِ حضرتِ معصومه جمکـــران داریم
برایِ راهِ ظهورش زمیــنه می سازیم
شبیهِ قم حرمی در مدینه می سازیم
ابراهیم زمانی