هیئت بلاخیز است
تیغ غم ارباب ما بسیار خون ریز است
در روضه پژمردیم
این گریه بارانی شدن در فصل پاییز است
چون “عصر عاشورا”ست
از کربلا در ذهن تصویری غم انگیز است
سینه زنی هامان
هر قدر باشد, پای این غم باز ناچیز است
همرنگشان باشیم
اصل عزاداری, عزاداریِ تبریز است
هیئت بلاخیز است
این روضه ها گر بازتر گردد خطر دارد
اصلا سنان اسمش
در شعر هم وقتی میاید دردسر دارد
مقتل نویس آمد
این روضه های داغ را از خاک بردارد
از اوّل این راه
انگشترت را ساربان زیر نظر دارد
با خویش میگویم:
آیا رباب از بعد این قصّه خبر دارد؟!
گرمای بیش از حد
خیلی برای طفل شش ماهه ضرر دارد
هیئت بلاخیز است
مخصوصا این شبهای لبریز از غم و ماتم
تب کرده است انگار
میلرزد از داغت سر این کوچه ها پرچم
در قالب باران
میریزد اشک چشم های آسمان نم نم
گفتند کو سقّا؟
تو در جوابش کرده ای تنها سرت را خم
حتما خبرهایی ست
هی زینب تو معجرش را میکند محکم
حتما خبرهایی ست
اینجای مقتل ها زبان شعر هم لال است
ای ذوالجناح آرام!
باید بگویی خونِ که بر روی این یال است
حتماً خبرهایی ست
زینب میان خیمه خیلی ناخوش احوال است
بیرون زد از خیمه
اینجای روضه شمر دیگر بین گودال است
دردش مرا هم کشت
آنکس که انگشتر ربوده فکر خلخال است
دارد خبر را اسب
با نعل خونی میبرد کوفه…چه خوشحال است!
مسعود یوسف پور