شعر عصر عاشورا و شام غريبان
پیکرت را جمع کردم
پُر شدم از غصّه و غمها دقیقاً بعدِ تو
مادرت ای گل شده تنها دقیقاً بعدِ تو
جرعه ای از آب نوشیدم به ضربِ ناسزا
سینه ام پُر شیر شد جانا دقیقاً بعدِ تو
در میانِ خیمه ام ، امّا دلم همراهِ توست
سنگ شد این شیر در رگها دقیقاً بعدِ تو
بر سرِ قبرت نشستم بلکه آرامم کنی
این دو دیده شد چنان دریا دقیقاً بعدِ تو
پیکرت را جمع کردم پس سرت آخر کجاست؟
می دهم از دست صبرم را دقیقاً بعدِ تو
نغمه ی لالایی ام را بشنو ای طفلِ رضیع
خورده بر هم این دلِ شیدا دقیقاً بعدِ تو
بعد از این بارانی ام باران تر از ابرِ بهار
می شوم چون زینب ِ کبرا دقیقاً بعدِ تو
محسن راحت حق