شعر شهادت حضرت رقيه (س)

کاش می شد

کاش میشد که پدر بار دگر باز ایی

من نشینم به گنار تو گل زهرایی

کاش می شد که پدر حال مرا می دیدی

از سرو صورتم از عمه تو می پرسیدی

کاش می شد که ببینی که پرم بشکسته

بارها از سر ناقه شده جسمم خسته

کاش می شد که ببینی سر من داد زدند

پیش چشم عمو عباس عمه را می زدند

کاش می شد که پدر باز مرا ناز کنی

گره از کار دل خسته ی من باز کنی

کاش می شد که به پایم نگری

با طلوعی تو مرا از دل این شب ببری

 حمید کریمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫4 دیدگاه ها

  1. کوه پرسید ز رود: زیر این سقف کبود راز ماندن در چیست؟

    گفت: در رفتن من!

    کوه پرسید: و من؟

    گفت: در ماندن تو.

    بلبلی گفت: و من؟

    خنده ای کرد و گفت: در غزلخوانی تو!

    آه از آن آبادی که در آن کوه رَوَد؛

    رود مرداب شود؛ و در آن بلبل سرگشته سرش را به گريبان ببرد و نخواند ديگر!

    من و تو؛ بلبل و كوه و روديم!

    راز ماندن جز در خواندن من؛ ماندن تو؛ رفتن ياران سفر كرده مان نيست؛

    بدان!!!

    "زنده ياد ابوالفضل سپهر"

    منتظر حضور همسنگر عزیز با شعری از ابلفضل سپهر

    یا حق…../

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا