کاش این چنین نبود داستان کربلا
کاش از سنان و تیر و نیزه پُر نبود آسمان کربلا
می رسید لااقل زمان دیگری زمان کربلا
کاش این چنین نبود
ظُهر روز واپسین نبود
کاشکی کسی به اسم حرمله با کمان خویش
هیچ وقت در کمین نبود
کاش کربلا نبود,اگر که بود,آب آوری نداشت
آب آوری اگر که داشت خوب بود علیِ اکبری نداشت
آب آور و علی اکبرش به جای خود,
کاشکی سه ساله دختری نداشت
آب آور و علی اکبر و سه ساله هم که داشت
لااقل علیِ اصغری نداشت
کاش که رقیه جان,
برای اصغرش هی سراغ آب را نمی گرفت
دامن رباب را نمی گرفت
این قَدَر سریع و تند از کمان حرمله جواب را نمی گرفت
آخرین جهاد بود
وقت اعتماد بود
دست جمله ی غریب «کیست یاری ام کند»,
توی دست باد بود
جای لشکر یزید,
باد هول شد از این طرف وزید
پس صدای خسته ی پدر تا حرم رسید
پس صدای غربت پدر به گوش گاهواره هم رسید
گاهواره تاب خورد
گوییا علیِ اصغر از صدای تشنه ی پدر,
چند قطره آب خورد
ظاهراً علی, ولی, تیر را رباب خورد
کاش های من به من اجازه داد
تا مسیر روضه را عوض کنم
توی ذهن من داستان چنین شدش که حرمله,
در میان قافله؛
خیره شد به روبرو
هی نگاه کرد حرمله به عرض تیر و عرض کوچک گلو
ابن سعد گفت:حرمله کدام قسمتش بگو کجا؟
حرمله به فکر رفت این گلو کجا و سینه ی عمو کجا؟
گفت:تیر من به سمت او اگر رها شود
ابن سعد شک نکن سر از تنش جدا شود
پس سه شعبه را گذاشت
تیر دیگری به چِلّه کرد حرمله که شعبه ای نداشت
گفت تیر ساده کافی است
که برای این گلوی خشک,
از سه شعبه لااقل دو شعبه اش اضافی است
تیر را گذاشت در کمان و چِلّه را کشید
چشم چپ که بسته,
چشم راست را که باز کرد و
حنجر ظریف طفل را که خوب دید؛
دست زد به روی دست
پرت کرد گوشه ای کمان خویش را,نشست
هرچه گفت ابن سعد,تیر را به چِلّه ی کمان نکرد
دیگر امتحان نکرد
پس نفس نفس قدم قدم
ریخت لشکر از صدای گریه ی علیِ اصغر عاقبت به هم
یک نفر دوید,مشک آب را گرفت روی دوش,
تاخت رفت
پس برای طفل شیرخواره
از سه شعبه گاهواره,ساخت,رفت
لشکر از یسار و از یمین,
پای طفل شیرخواره,مشک ریختند
پس به جای تیر,اشک ریختند
دست های بیعت کثیف کوفیان دراز شد دو مرتبه
راه آب باز شد دو مرتبه
کاش های من ادامه داشت در سرم که حرمله
تیر را گذاشت در کمان و داد زد به سمت قافله
از من افتخار فتح این گلو و از شما صدای هلهله
آه تیر حرمله سه بخش شد
بین حنجر و دل رباب و سینه ی حسین,پخش شد
مهدی رحیمی زمستان