شعر شهادت اميرالمومنين (ع)
گرد و خاک
در دلمآتشی از داغ تو بر پا شده است
بیشتراز سر ِ شب زخم سرت وا شده است
لختهخون بسته ببین چادر مادر امشب
قامتتسرخ شده قامت من تا شده است
قاتلاز شیر تو نوشیده به من میخندد
یعنیای کوفه نشین نوبت بابا شده است
باز یکگوشه حسن گرم زبان میگیرد
بازاین خانه پر از روضه ی زهرا شده است
دیدمآن روز در آن کوچه ی باریک چه شد
دیدمآن روز که یک مشت مهیّا شده است
گرد وخاکی شد و افتاد به خاک و دیدم
ردِّیک پنجه بر آن چهره هویدا شده است
شاعر: ؟؟؟