گوشه ی دخمه خلوتی دارد
گوشه ی دخمه خلوتی دارد
کوه طورش همین سیه چال است
نمک ِ آخرِ مناجاتش
روضه های شهید گودال است
توبه می کرد جای مردم شهر
گریه می کرد جای ما وشما
پسر فاطمه دعا میخواند
نیمه شبها برای ما وشما
هردلی عاشق نگاهش شد
خالی از تیره گی وزشتی شد
در کنار ضریح چشمانش
زن بدکاره ای بهشتی شد
زن رقاصه را به راهآورد
عارف حق , جدا ز غیرشکرد
پشت آن میله های فولادی
این چنین عاقبت به خیرش کرد
با رکوع و سجود فاطمی اش
شیوه ی بند گی به او آموخت
با نگاه پر از محبت خود
حکمت زندگی به او آموخت
ساق پایش شکستگی دارد
داد می زد ز درد سجاده
غل و زنجیرها اجازه دهید
در قنوتش به زحمت افتاده
درد تا مغز استخوان می رفت
با لب تشنه تا لگد میخورد
رسم این خانواده است انگار
چقدر بی هوا لگد میخورد
پروبالش شکسته ای صیاد
این قفس خوب گوشه گیرش کرد
تازیانه نزن, که رفتنی است
دوری از آشیانه پیرش کرد
“مردباشید و روی واژه ی شرم “
مثل آل امیه خط نکشید
می زنیدش زبان روزه بس است
حرف ناموس را وسط نکشید
نزنید انقدر به پهلویش
یاد غمهای مادرش افتاد
حرف شهر مدینه شد ای وای
باز هم یاد دخترش افتاد
شهر بغداد ناجوانمردی
بردی از یاد حُرمت نمکش
خیزران را به یادم آورده
زخم لبهای خشک و پر ترکش
حرف از خیزران و زخم لب است
جای طشت طلا فقط خالیست
روضه ی طشت دردسر سازاست
جزء آن روضه های جنجالیست
به تمسخر گرفت قرآن را
طعنه زد با کمال بیشرمی
به لب خشک قاری قرآن
چوب می زد برای سرگرمی
وحید قاسمی