شعر عيد غدير خم

یاعلی

یاعلی، ای همه دلداده ی “فی ذاتِ الله”
ای فروشنده ی جان، در رهِ “مَرضاتِ الله”

ایکه معروف به “اِعلای کلامُ اللهی”
حضرتِ حیدرِ کرارِ “سلامُ اللهی”

تو که سرمشقِ فداکاری و هم ایثاری
تو که معنای “اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّاری”

تو که بنیان و اَساسِ هنرِ تقوایی
تو که مولا و امامِ همه، تا عقبایی

تو که ظرفیّتِ دین، فلسفه ی اسلامی
تو که ساماندهِ آیاتی و هم احکامی

تو که رزمنده ی روزی و تویی زاهدِ شب
تو که سرمایه ی وَحیی و تویی هستیِ رب

تو که میزانِ خدا، مردِ عدالت هستی
هر دم از پرتوِ حق، غرقِ جلالت هستی

در رکوعت، تو که خاتم به مساکین بدهی
درسِ شاهَنشَهیِ خود، به سلاطین بدهی

تو که سرخطِ حکومت، ز تو گیرند علی!
تو که فرمانِ فخیمَت شده بین المللی

تو که تبریک فرستاد خدایت، در جنگ
ذوالفقار آمده از عرش برایت، در جنگ

تو که هر جا، شب معراجِ نبی دیده شدی
تو که در وادیِ خُم، تاجِ نبی دیده شدی

تو که پا بر سرِ دوشِ نبوی بنهادی
علَمِ دین، ز جهادِ علوی بنهادی

تو که همرازِ نبی بوده ای، از فصلِ شَباب
تو که بتخانه ی مکه، ز تو شد کعبه ی ناب

تو که شد، قلعه ی خیبر به دو انگشتت فتح
پرچمِ بدر و حنین است، کف مُشتت فتح

ما چه گوئیم به مدحِ تو، که سر مدهوش است
در ثنای تو زبان لال و قلم، خاموش است

که توانَد ز سجایای تو، گوید سخنی؟
یا که در شرحِ قضایای تو، گوید سخنی؟

حرفِ ما نیست حریفِ نَمی از دریایت
نزد زهراست، هزاران یَمی از معنایت

گفت پیغمبرِ اکرم، بعلیِِ بعلی
نیست آگه ز علی، جز من و حَیِ اَزلی

با همه مدح و ثنائی که ترا هست، ولی…
این سوال است، ز تاریخِ حیاتِ تو علی

آنهمه فتح و فتوحات چه شد، ای شهِ دین؟
شاهِ دین را چه غمی ساخت، چُنان خانه نشین؟

راستی آنهمه قدرت، به کجا رفت آنروز؟
خود بگو آنهمه هیبت، به کجا رفت، آنروز؟

تو که آباد شد از لطفِ تو، هر خانه خراب
از چه شد خانه خراب، آن حرمِ نور و صواب

پنجه ای که، گِرِه از کارِ همه وامیکرد…
ریسمان بست و ترا خصم، تماشا میکرد

بانویت را، که گلوبندِ عروسی بخشید…
گوشوارش ز چه بر روی زمین می غلتید؟

تو که خود بازوی پیغمبرِ اکرم بودی…
سربزیر از زدنِ بیتِ معظم بودی!

سندِ مُلکِ فدک، دستِ اَراذل افتاد
بر رخِ یاسِ حرم، سایه ی باطل افتاد

وای بر حال دلِ پُر ز بلای حسنت
شیعه خونبارِ قدِ همچو عصای حسنت

ما نبودیم در آن کوچه ی باریک اگر
و ندیدیم چنین صحنه ی تاریک اگر

عهد با مادرمان، تا به اَبد میبندیم
در دفاع از حرمِ فاطمه، سد میبندیم

گر چه جان، قابلِ قربانیِ زهرایت نیست
بارِ دیگر حرمی، شاهدِ اعدایت نیست

ما به میثاقِ ولایت، همه ایمان داریم
و سپاهی ز سلیمانیِ ایران داریم

ما که در محفلمان، دم ز علی میگیریم
ما مسلمانیِ خود را ز ‌ولی میگیریم

خونِ ما، بر پسرِ حضرت زهراست حلال
نیستیم ای پسرِ فاطمه، اَشباهُ رجال

یک کلام است، پیامِ همه ی اهلِ وِلا
کربلا را نگذاریم شود، کرب و بلا

ما هنوز آه، ز زخمِ سرِ زینب داریم
داغ بر دل، ز غمِ معجرِ زینب داریم

ما که دلسوخته ی روضه، دمادم هستیم
به علی، منتظرِ ماهِ محرم هستیم

مهدیِ فاطمه را، شاهدِ خود میگیریم
عاقبت پای علمدارِ حسین، میمیریم

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا