یا قمر العشیره
از لب لعل تو پیوسته گهر میریزد
ز دو منظومه ی چشم تو قمر میریزد
اشجع الناس ! ملک پیش تو پر میریزد
با نگاه به تو از شیر جگر میریزد
وجنات علی از وجه پسر میریزد
انعکاس رخ تو خلق کند دریا را
میتوان دید در این چهره خود مولا را
گشته ام زیر و بم و پیچ و خم دنیا را
قلمی نیست به تصویر کشد سقا را
از قد و قامت سردار اثر میریزد
من گدای توام و مشتری هر سالم
طایر دلشده ی بین شط و گودالم
من اباالفضل پرستم به شما میبالم
از خدایی تو و بندگیم خوشحالم
از قضای تو بر این بنده قدر میریزد
سر و پا شور بیا بر نفسم شور بده
همه ات نور ، دلت نور به من نور بده
ساقیا جنس مرا از کرمت جور بده
به خمار آمدگانت می انگور بده
که ز تاک تو علمدار ثمر میریزد
خرقه ی نوکریت با دل و جان میپوشم
تو بزن تیغ و بگو نوش و من مینوشم
پدرم گفته چنین قصه یتان در گوشم
به تأسی ز تو انداخت علم بر دوشم
و به یاد علمت خون ز بصر میریزد
زیر پای تو علمدار دلم افتاده
همه گفتند و شنیدیم علم افتاده
وسط علقمه سقا ز قدم افتاده
چشم تو دور که چشمی به حرم افتاده
ز نگاه بد این طایفه شر میریزد
چشم وا کن کمر شاه کنارت تا شد
همه گفتند و شنیدیم و حرم بلوا شد
باب خنده به پریشانی زینب وا شد
بین دشمن سر خلخال زنان دعوا شد
خواهرت بین خیم ، خاک به سر میریزد
تویی عباس ، خودت منتقم مسماری
نام زهرا ببرم شاید علم برداری
نکند قافله را دست سنان بسپاری
زینب و کوچه و بازار و بسی دشواری
سر بازار شلوغ است اثر میریزد
ای به قربان سرت بر شبشان تابیدی
از زمین خوردن اطفال بسی رنجیدی
از سر نیزه کتک خوردنشان را دیدی
غیرت الله چرا بر سر نی لرزیدی
مرد پیش حرمش اشک مگر میریزد !؟
علیرضا وفایی خیال