شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

یتیم امام حسن(ع)

گره ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود
هی به خود گفت می روم اما
گره دست عمه محکم بود..
پر پرواز بسته بود اما
این پسر از تبار شیران بود
حق بده تاب اگر نبود اورا
زندگی اش میان میدان بود

هرچه کرد عمه اش نشد راضی
گفت بار تو روی دوش من است
من رهایت نمی کنم بروی
این به جبران کوچه و‌ حسن است..

آه کوچه!مادرم افتاد
در و دیوار گریه می کردند
مادرم بار شیشه همره داشت
میخ و مسمار گریه می کردند

پدرت مثل شیر پشتم بود
حیدری کرد جمع طفلان را
حسن اصلا حسن نشد دیگر…
خاطرم هست چشم گریان را

ناگهان آسمان شد ابری و
همه ی دل خوشیش شد بر باد
گفت:عمه خاک بر سر من
شاه عالم ز صدر زین افتاد

ناگهان دست عمه اش شل شد
پا برهنه رسید در گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال

عده ای بر نگاه بی رمقش
مثل خولی بلند می خندند
آن طرف تر هم عده ای نامرد
سر اعضاش شرط می بندند..

آرمان صائمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا