کوبیده ای ای دل به طبل بی خیالی
نه درد هجرانی نه سودای وصالی
هی داد از دوری و هی بیداد از هجر
برخیز جای اینکه بنشینی بنالی
نوکر شدی تا باری از دستش بگیری
تو بیشتر بر دوش مولایت وبالی
ای یوسف گمگشته بازآ سمت کننعان
با نیت وصلت گرفتم باز فالی
در دست بعضی ها دعای مستجابی
در چشم ما هم شوق دیداری محالی
ای مرثیه خوان سحرهای مدینه
گاهی صدایت میرسد تا این حوالی
تنها چراغ ظلمت قبر من اشک است
می ریزم اشک روضه را در دستمالی
لازم نبود ای روضه خوان روضه بخوانی
نام حسین آمد شدم حالی به حالی
بین تنور و رو نی فرقی ندارد
نور خدا هرگز نمیبیند زوالی
آرش برابری
محمدعلی بیابانی