کار من در زندگی این است تنها، نوکری
کار تو لحظه به لحظه از گدایان دلبری
من که با پای خودم اینجا نمیآیم، فقط
می کشد من را به اینجا دست لطف مادری
دود اسپند تو را در شهر پیدا میکنم
تا نشیند بر سرم از آتش ات خاکستری
از دیار خویش هر شب زائر صحن توام
میشود از روضه وا سوی بهشت تو دری
میخری اشک مرا هم قیمت دُرّ و گُهر
مثل تو پیدا نخواهم کرد جایی مشتری
بی شک از گریه کنانت بوده اند اجداد من
میرسد این منصب از نسلی به نسل دیگری
من کجا روضه کجا اینجا پیمبر پرور است
بوده اشک روضهء تو رزق هر پیغمبری
بی گمان سوی برادر میرود فکر همه
هر کجا که دست، بر سر میگذارد خواهری
میگذارد خواهری گودال را روی سرش
میرسد تا شمر بالای سرت با خنجری
شمر از گودال بیرون رفت اما ساربان
دست بر شال کمر انداخت با خیره سری
هر کسی سهم خودش را میبَرد از پیش تو
سهم خواهر میشود از کربلا در به دری
بهمن ترکمانی