از غم دوری ات ای یوسف دل، محزونم
چه کنم با غم و با غصه ی روز افزونم؟!
بسته شد روزنه ی نور به رویم کم کم
زیر بار گنه و معصیتم، مدفونم
از غم دوری ات ای یوسف دل، محزونم
چه کنم با غم و با غصه ی روز افزونم؟!
بسته شد روزنه ی نور به رویم کم کم
زیر بار گنه و معصیتم، مدفونم
یابن الحسن! برای خودم گریه میکنم
از عمق دردهای خودم گریه میکنم
خیلی کم از غم تو شدم مرد ندبهها
از کثرت جفای خودم گریه میکنم
دوباره غروب است و دل بیقرار
به پایان نیامد چرا انتظار؟!
عزیزِ دل از غیبتش برنگشت
جهان شد دوباره به غربت دچار
سوی تو رو کرده ام تا بنگری بر حال من
خوب میدانم که دلخور هستی از اعمال من
کاش امشب بر گرفتاری من فکری کنی
بد گره خورده به معصیت همه امیال من
سحر از بهترین ساعات رندان است
که این شب زنده داری باب ایمان است
چه خوب است این که فکر آن طرف باشد
دو روزی این طرف هرکس که مهمان است
دلتنگم و حال دل من نیست مناسب
در مسجد و محرابِ تو ای حاضرِ غائب-
صد مرتبه «إیاکَ» و صد مرتبه «نَعبد»
با چشم ترم نذرِ تو شد حضرت صاحب
سوی تو رو کرده ام تا بنگری بر حال من
خوب میدانم که دلخور هستی از اعمال من
کاش امشب بر گرفتاری من فکری کنی
بد گره خورده به معصیت همه امیال من
بی تو یک روز نشد خوب به فردا برسد
یا دعا از سر سجاده به بالا برسد
زندگی سخت نفس می کشد اینجا بی تو
کی به آخر نفس این شب یلدا برسد
چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی
چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی
شب طولانی و تسبیح و سجاده چه می چسبد
بهار زود هنگامند ، شب های زمستانی
بگردم در کجا دنبالت ای ماه؟
چه وقت آیم به استقبالت ای ماه؟
هزار و یکصد و اَندی است مانده
جهان در امر اِستهلالت ای ماه
این روزها دیگر کسی یاد شما نیست
دست دعایی محض امداد شما نیست
در خانه ها مان خلوت سجاده ای نیست
دور و بر ما زندگی ساده ای نیست
“درصدر عناوین خبرها خبر توست
ای آنکه نسیم سحری دربدر توست”
وَلله…که با یک نظرت می شوم… آدم
ای آنکه دلم در پی یک دم نظر توست