چقدر دغدغه داری وصال سر برسد
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که رو سفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که رو سفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
عابر دم عبور اگر غصه میخورد
از غربتش میان گذر غصه میخورد
دیگر کسی به خیمهی او سر نمیزند
میایستد خودش دم در غصه میخورد
عاقبت روزی ذبیح ذوالفقارت می شوم
یا شکارم می کنی یا خود شکارت می شوم
افضل الاوقات من وقت به یادت بودن است
لحظه ای که واقعا دلْ بی قرارت می شوم
ما کجا؟ مونس تنهایی دلدار شدن
سالها انس گرفتیم به سر بار شدن
کمکم از چشم میافتند ز تو بیخبران
آخر غفلت ما چیست به جز خوار شدن
حس من این است هردم بی وفاتر می شوم
دائما از یوسف زهرا جداتر می شوم
اشک هایش را نمی فهمد دل آلوده ام
هر چه یادم می کند بی اعتناتر می شوم
چون پشیمان نیستیم آقا پریشان می شود
فعل ما می بیند و هر روز گریان می شود
قلب او از دست ما خون است, غصه می خورد
بس که ما در غفلتیم از غصه نالان می شود
ما کجا؟ مونس تنهایی دلدار شدن
سالها انس گرفتیم به سر بار شدن
کمکم از چشم میافتند ز تو بیخبران
آخر غفلت ما چیست به جز خوار شدن
خبر آمدنت آمده از راه , بیا
سربزن از دل یک جمعه ی ناگاه بیا
ماه کامل نشود تا تو نیایی آقا
تاکه کامل بشود نیمه ی این ماه بیا
شهره ی این دل مجنون شده افسانه بیا
جای من تا به ابد گوشه ی ویرانه بیا
زهر باشد نفسی بی تو اگر ماندن من
جام غم را ز فراقت همه پیمانه بیا
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
دیگر دو بال آرزوی ما شکسته است
از انتظار پر شده حال و هوای ما
زمان لطف, صحبت از حقارتم نمی کنی
کریمی و نظاره بر لیاقتم نمی کنی
تو را ز یاد می برم زمان معصیت ولی
مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی کنی
هر کسی با سر زلف تو قراری دارد
همه ایام دلش حال بهاری دارد
آن که دل کنده ز دنیا و تعلق هایش
مثل تو دلبر و دلدار و نگاری دارد