خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
امید آخر دنیا خودت درستش کن
نمانده پشت سر من پلی که برگردم
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
شعر مناجات با خدا
سفره وقتی پهن شد قطعا کرامت میشود
کاسه های خالی ما پر ز نعمت میشود
روی من را هر کجا رفتم زمین انداختند
جز در این خانه که بیچاره دعوت میشود
نا امید از خودمم چشم امیدم به خداست
نفس من عین جفا و کرمت عین وفاست
هرچه خواهی بدهی بر من بیچاره بده
هرچه از سوی تو ای دوست رسد خوب و به جاست
چه بهتر است ببخشم به لطف و احسانم
چگونـه جسـم ضعیـف تو را بسـوزانم؟
اگـر تـو خالـق خـود را خـدا نمـیدانی
منم خـدا و تـو را عبـد خویش میدانم
ما را به گل پرپر ارباب ببخش
ما را به علی اکبر ارباب ببخش
ما را به همان لحظه که می خندیدند
بر هق هق و چشم ترِ ارباب ببخش
در سحر چشم که گریان بشود خوب تر است
سائلت پاره گریبان بشود خوب تر است
گرچه موسی ست مناجاتی طور تو ولی
گر خدا همدم چوپان بشود خوب تر است
با غلام رو سیاه, ای یار خوبی می کنی
با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی
با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط
این بدی را می کنی انکار, خوبی می کنی
آورده ای دوباره بدهکارمان کنی
فکری به حال غم زده و زارمان کنی
اینجور که دوباره به ما راه می دهی
اصلا بعید نیست طلبکارمان کنی
با نامه ای سیاه و وجودی پر از گناه
بر درگه خدای خود آورده ام پناه
خالی تر از همیشه و عاصی تر از همه
رو کرده ام به سوی تو, هرچند روسیاه
دوباره شنیدی تو اهم خدا
ندیده گرفتی گناهم خدا
کریمانه, بی منتم داده ای
سر سفره ات باز, راهم خدا
از دلِ تنگِ گنهکار, برآرم آهی
تا که کوه گنهم را بخری با کاهی
به سیه روی, حریمت, ز ترحم یارب
چه شود گر بنمایی, نظری گهگاهی
در خشکسالی ام به گلستان رسیده ام
قحطی زده به رحمت باران رسیده ام
عمری است غرق لذت مستانه بوده ام
امشب ببین که زار و پشیمان رسیده ام