شعر مناجات با خدا

من که از قافلۀ

من که از قافلۀ پیر مغان جا ماندم

تک و تنها شدم, از همسفران جا ماندم

لطف تو گر چه مرا لحظه ای تنها نگذاشت

با گنه انس گرفتم و همان جا ماندم

رمضان آمده

رمضان آمده تا پاک ز عصیان گردیم

رمضان آمده مأنوس به قرآن گردیم

رمضان آمده تا لحظه ی افطار و سحر

بر سر سفره ی اطعام تو مهمان گردیم

دل خستگان

کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟

یا لا اقل حکایت ما را بیان کند

من زیر بار معصیتم ضعف کرده ام

دستی کجاست تا مدد ناتوان کند

راه ندی حق داری

گرچه من پشت درم, راه ندی حق داری

گرچه من دربدرم, راه ندی حق داری

بسکه من این در و آن در زده ام حالا که

خورده اینجا گذرم, راه ندی حق داری

سر شکستن ز غم دوست جگر می خواهد

توبه از جرم وخطا,حال سحر می خواهد

خلوت نیمه ی شب اشک بصر می خواهد

وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست

دیدن نور خدا اهل نظر می خواهد

در ِ بهشت

هیچ کسی بار بَدم رو نخریده آخدا

تو فقط مشتریشی , اونم ندیده آخدا

می دونم دلت نمیاد دوباره ضرر بدم

یه جا , با هم می خری؛ کال و رسیده آخدا

وای بر من

ای وای بر من تا گرفتاری ندارم

با تو که خلقم کرده‌ای کاری ندارم

هر بار که می‌آیم اینجا هم برایت

چیزی به غیر از حرف تکراری ندارم

وقتِ پذیرایی

وقتِ پذیرایی ات غذا نشود کم

لطفِ تو با حیف و میل ما نشود کم

هر که نشد سائل تو باخت وگرنه

دور ِکرم خانه از گدا نشود کم

ای خدای من

در پیشگاه قدسی تو ای خدای من

می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من 

از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام

چنگی به دل نمی زند این توبه های من

عشق ناهموار

با تو راه عشق ناهموار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست

شک به سالم بودن دل میکنم

چون ز داغ عشق تو بیمار نیست

یا مُجیبَ دَعوَةِ المُضطَرّین

غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا 

رمضان آمده و حال بکا نیست مرا 

روزگاری به هوای همه کس بال زدم

پر پرواز به درگاه شما نیست مرا

باز کن در

 باز کن در که گدای سحرت برگشته

عبد عصیان زده و در به درت برگشته

بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته

سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته

دکمه بازگشت به بالا