شعر مدح و مناجات

انا اصغر من ربی بسنتین

قدمتی دیرینه دارد نام او
ریشه در هر سینه دارد نام او
در خیالم از خدا دارم سؤال
آخر این اعجوبه دارد چند سال

علی مع الحق

خواندن از محبوب خود منبر ندارد احتیاج
عشق بازی شعرهای تر ندارد احتیاج
می نخورده عاشقانش امشب ازخود بی خود اند
مست مستان ساقی و ساغر ندارد احتیاج

حبل الله المتین

به نامِ ذوالفقاری که غَضب را خاک کرده
خلیلی که جهان را از هُبل ها پاک کرده
فقط کعبه برای او گریبان چاک کرده
حدیثِ چشمِ او را سُرمه ی لولاک کرده

ممسوس ذات الله

مواجب می‌برد خورشید از انوار ایوانش
فلک نان می‌خورد از سفره ی احسان سلمانش

نرفته دست خالی از درش حتی یهودی هم
به هر کس می رسم نَقلی‌ست از لطف فراوانش

خیبریه

گره کور که در کار پیمبر افتاد
باز هم قرعه به نام یل صفدر افتاد

وقتی از دور در قلعه تجلی میکرد
یاد آن دست یداللهی حیدر افتاد

ماه رضا

ای وجودت جود را معنا جواد
ای مرید لطف تو دست مراد
نورِ مهرت دائما در ازدیاد
خانه ات شد قبلهٔ خیرُ العباد

ماه حسین

برای آمدنش نذر کرده بابایش
نشسته بوسهٔ عمه به دست و بر پایش
عموست آنکهِ نشسته کنارِ پرهایش
عقیله محو رباب است محو لالایش

اسد الله رباب

نامِ نامیِ شما روی لبم گل کرده
هرکسی هرچه شده بر تو توسّل کرده
پدر از لعلِ علی شَهد تناوُل کرده
اسم تو آمده و دشمن دین حوُلْ کرده

باب المراد

آسمان از منزلش در آسمان دل کنده است
چادر شب‌رنگِ ماه از روشنی آکنده است
از زمین دارد دوباره نور، می‌بارد به عرش
نور یعنی؛ بر لب خورشید هشتم خنده است

قرص قمر

هنگام سرور و شعف ارض و سما شد
در روی زمین میکده ای باز به پا شد
مرغ دل و جان در پی دلدار رها شد
از در به در آیید که هنگام عطا شد

یا مظهر العجائب

سخت بی معناست،بی معنا عبادت بی علی
پس نصیب کس نمی گردد شهادت بی علی

فرق چندانی ندارد در قباحت با زنا
هر که میخواند نمازی با جماعت بی علی

گداىِ اربابم

سائل یک دعاى اربابم
خادم بچه هاى اربابم

غم ندارم، فلک زند سنگم
من سگِ باوفاى اربابم

دکمه بازگشت به بالا