شعر مدح و مناجات

قیام کرده

جهان عشق مرید مقام عباس است
ادب همیشه در عالم به نام عباس است
طبیب درد تمام مذاهب عالم
کبوترانه شفا جلد بام عباس است

مشکل گشا

مردِ مشگل گشا اباالفضل است
دردها را دوا اباالفضل است

ذکر تسبیح عارفان, اَلله
ذکر تسبیح ما اباالفضل است

بیایی شب عباسِ

چشم بر راه تو ماندند پریشانی چند
ناله دارند تو را دست به دامانی چند

کاش باران بزند تا که بشویَد ما را
شرم دارد زِ شما چشم پشیمانی چند

عبای معطر

هرشب نسیم اشکِ مرا در بیاورد
تا عطرِ آن عبایِ معطر بیاورد

خاکی شده است شانه‌ی تو تا برایِ ما
قدری از آن عبایِ مطهر بیاورد

پلک تو را که ریخته چشم شکسته قابِ تو
وای که بویِ خون دهد روضه‌ی آب آبِ تو

یک دو خط از مقتلتان کُشت تمامِ خلق را
با دلِ تو چه می‌کند اینهمه از کتابِ تو

جمال آفتاب

تا از افق جمال حسین آفتاب کرد
سنگ سیاه جان مرا دُرّ ناب کرد

من کال بودم و نرسیده به بزم عشق
دست حسین قوره ی دل را شراب کرد

تربت اعلا

از شوق رود بود که دریا درست شد
تقصیر درد بود مداوا درست شد

عاشق به ذات خویش ندارد هویتی
یوسف که ناز کرد, زلیخا درست شد

کجایی آقا

آه بساطم به غیرِ آه ندارد
کاش بیایی به سرم راه ندارد

قطره‌ای از اشکِ تو کافیست ببینیم
روشنیِ خیمه‌یِ ما ماه ندارد

بنده ای آلوده ام

بنده ای آلوده ام داری هوایم را حسین
آمدم تا بشنوی سوزِ صدایم را حسین

رد نکن دست نیازم را که بیچاره شوم
بار دیگر مستجابش کن دعایم را حسین

یوسفِ گُمگشته‌

یوسفِ گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام
شمعم و در خویش میریزم شبی بارانی‌ام

آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر
من به دنبالِ توام بس نیست سر گردانی‌ام؟

حسینیه

وقتش شده که جامه ی دل را رفو کنم
فکری برای این دل بی آبرو کنم

قبل از قدم گذاشتنم در حسینیه
باید به اشک دیده دوباره وضو کنم

دلِ شکسته‌

دلِ شکسته‌ی ما را به مَرحمی دریاب
مرا که خسته شدم این مُحَرمی دریاب

به سر به زیریِ ما , شَرمِ ما , تَرَحُم کُن
نه مَرحمیم برایت نه مَحرَمی دریاب

دکمه بازگشت به بالا