شعر مدح و مناجات

روسیاهم

حلقه بسته اشک در چشمم ببین حالِ مرا
بد زمین خوردم, شکسته باز هم بال و پرم
روی دوشم مانده کوه معصیت کاری بکن
روسیاهم, خسته ام آقا گذشت آب از سرم

نبود

معرفت در اشک‌هایم قدّ یک ارزن نبود
نور خود را پخش کردی؛ چشم من روشن نبود

در جواب ناله‌ی جانسوزِ «هَل مِن ناصرت»
با خودم گفتم که روی صحبتش با من نبود

شهرِ مشهد

زشت یا زیبا اگر خوبیم یا اینکه بَدیم
دست بر دامانِ لطفِ ضامنِ آهو زدیم

دست هایِ خالیِ ما هر کجایی نیستند
ما رعییت زاده هایِ شاهِ شهرِ مشهدیم

نقّاره

وقتی به دست تو دلش را داد افتاد
وقتی نگاه تو بر او افتاد,افتاد

در حد یک انگور اشکش ریخت آن وقت
در حد مِی جوشید و در ایجاد افتاد

سنگم مزن

وقتی گناهکار , خطا رفت , راه را
هرگز گمان نداشت نبخشی گناه را

فریاد یا کریم از این نفسِ پر فریب
بس , سوء ظن دمید منِ رو سیاه را

باغ بهشت

سال ها دیده ی دل جانب رضوان داریم
این چنین میل تماشای تو جانان داریم
چون که دوریم ز تو حال پریشان داریم
رور و شب قبله ی جان سوی خراسان داریم

احساسِ شعف

از عشقِ رضا..نبضِ زمان در نوسان است
از برکتِ عشقش…نفسم در هیجان است

وقتی که دلم محفل آشوب و هیاهوست
آغوش حرم ,اَمن ترین جای جهان است

کفتر جلد

نقّاره ی تو فخر تمامیِّ سازها
ناز تو را خریده خداوندِ نازها

تو پادشاه عشقی و در پیش پای تو
خم می شود سر همه ی سر فرازها

یا صاحب الزمان

اگر چه صفحه ی اعمال من سیه رنگ است
دلم برای تو یا صاحب الزمان تنگ است

ز لطف کن نظری ای کریم بر حالم
کجا مجالست با گدا تو را ننگ است

اَمّن یُجیب

وقتی که دیده با تو تفاهم نمی کند
پیدا ترا میانۀ مردم نمی کند

همت نکرده ام به تمنّای روی تو
ورنه امام ترکِ تبسّم نمی کند

حضرت خورشید

اشکی چکید و چشم همه را بهار کرد
نوری رسید و دیده ی ما بی قرار کرد
از روزنی دمید و دل ما را شکار کرد
ما را اسیر پنجره های نگار کرد

این دل ویرانه

در نگه داریم فریادی که در فریاد نیست
همت عشقی که درما هست درفرهادنیست

درمیان خنده عشقم, گر اشکم جاری است
حال دیوانه همین باشد به آن ایرادنیست

دکمه بازگشت به بالا