شعر مدح و مناجات

نور شمس

«درد» آمدیم لطف تو مارا دوا کند
شاید «غریبه» را نگهت آشنا کند

هر روزه دار پیش ضریح تو در نجف
با حبه های زرد عنب روزه واکند

نگاه خیس

دلم ز کوثر رحمت پیاله میخواهد
جلا ز حضرت جل جلاله میخواهد

بدون سوز درون دم مزن ز عشق خدا
که عاشقی دل همرنگ لاله میخواهد

اگر بناست

اگر بناست در آخر مرا بسوزانی
چه بهتر است در اوج دعا بسوزانی

همان زمان که برایت قنوت میگیرم
میان محفل ذکر و ثنا بسوزانی

رباب

مشغول کار هستی و در زیر آفتاب
حس می کنی که بین تنوری , – پُر التهاب

هم تشنه ای و هم رمضان ! نه محرّم است
کافی است اینکه روزه بگیری بدون آب

اشک چشم

با یا علی, خدا را با اشک چشم خواندم
با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم

وقت اذان مغرب, چشمم به سفره تا خورد
آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم

شهر نجف

براى سلطنتت غیر عرش, تختى نیست
برات, گردش افلاک کار سختى نیست
به جز لباس غلامان شاه, رختى نیست
چونان وجود شما پر ثمر, درختى نیست

نوازشگر غریبانی

پریش آمده ام با دلی پریشان تر

به مو پریشی زینب بیا ز من بگذر

همیشه گرمی آغوش تو پناه من

کجاست دست تو ای مهربان تر از مادر

گفتی سَلونی

در کوفه معنای هدایت را نمی فهمند
آن بی محبت ها محبت را نمی فهمند
عدل است نام دیگرت ای حیدر کرار
اصلا برو وقتی عدالت را نمی فهمند

یادش بخیر

بالا نرفت سوز صدایی که داشتم
کاری نکرد ذکر و دعایی که داشتم

حال و هوای پاکیَم از دست رفته است
یادش بخیر حال و هوایی که داشتم

کلاغ روسیاه

شب قدره و دلم بدجوری تو هول و ولاس
برا بخشیده شدن رضای تو شرط خداس
دنیا بین من و تو فاصله انداخته اقا
خیلی وقته نوکرت قافیه رو باخته اقا

علی حق بوده

به نامِ آن کسی که خـــاک را افلاک کرده است
همان که کعبه پیشِ او گریبان چاک کرده است
زمین را از همه لات و هُبل ها پاک کرده است
هزاران ” عمرو بنِ عبدُود ” را خاک کرده است

بوترابت

بردی از این دل با نگاهت تاب را هم
تاب از دلم,از چشم مستم خواب را هم

از بسکه تو ممسوس در ذات خدائی
دیوانه ی خود کرده ای محراب را هم

دکمه بازگشت به بالا