پرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز
تلاش میکند امّا نمیرسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنا نمیرسد هرگز
پرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز
تلاش میکند امّا نمیرسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنا نمیرسد هرگز
نگه به حال دلم کن که بابت تو فقط
نشسته ام بنویسم ز ساحت تو فقط
دوباره قسمت من شد قلم به دست شوم
نشسته ام بنویسم به رخصت تو فقط
هرکه می خواهد که در سرها سری پیدا کند
پیش تو باید مدال نوکری پیدا می کند
یک حسن بس بود دراین خانواده که خدا
خواست تا ملکش کریم دیگری پیدا کند
گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست
در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست
نفس خسته عیسی فقط عباس است
ذکر جادویی موسی فقط عباس است
سر در قلعه یوسف ز طلا بنوشتند
همه دیوانه و لیــلا فقط عباس است
جهان برای تو غیر از شکارگاهی نیست
کمان بکش که مرا غیر عشق راهی نیست
کمند زلف میفکن ز نیزه که دیدم
بر آن هدف که تو گیری مجال آهی نیست
دادم دلی به دست تو آقای دلنشین
شاید دلی شکسته شود با تو همنشین
نام مرا ببر به قنوت نماز وتر
هر شب میان نافله حال مرا ببین
با عشق , تـقـدیم شما این “دلنوشته”
این چند بیتی را که این بیدل نوشته
این خاک حاصل خیز را یعنی دلم را
پروردگارم بی تو , بی حاصل نوشته
شاهان جهانند غلامان اباالفضل
افواج ملک خادم و دربان اباالفضل
ابر و مه و خورشید و فلک دست به سینه
هستند همه گوش به فرمان اباالفضل
انگار انتظار به پایان نمی رسد
داغ فراق یار به پایان نمی رسد
پاییزها دومرتبه تکرار می شوند
این سال بی بهاربه پایان نمی رسد
شکسته شد دلم ازدست این و آن بی تو
چگونه پر بکشم تا به آسمان بی تو
چقدر وعده ی فردا چقدر جمعه ی بعد
ببین که بر لبم آقا رسیده جان بی تو