به تاروپودضریحت دخیل بسته دلم
من آمدم که بگویم تمام ِدرد دلم
طلوع نور شما در دلم چو مأوا کرد
دری بسوی سعادت بروی من واکرد
شعر مدح و مناجات
گشته ام عمری ببینم از کجا عاشق شدم
دیدم از روز ازل در کربلا عاشق شدم
عشق بین ما دو تا هرگز ندارد انتها
تو مرا عاشق شدی من تو را عاشق شدم
اجابت کن گدایی را بر احوالات بارانی
که خشکی برده از یادم رسوم عبد و سلطانی
به پایم شوره زاری شد به لطفت یا کریم, اما
برآشفتم نمک دان ها ز دستانم چه آسانی
دو چشم خیس به راه نگار دارم من
همیشه گریه بر این شوره زار دارم من
هوار عاشقی ام را شنید گوش فلک
طریق عاشقیِ آشکار دارم من
در کنار حرمت سینه جلا می گیرد
چشم و دست و سر و دل بوی خدا می گیرد
با دخیل بستن بر پنجره ی فولادت
هر گدا , تذکره ی کرببلا می گیرد
رضارسولی
گفتم حسین در دل من غصه جا گرفت
قلبم شکست و چشم دوباره عزا گرفت
عهدی نوشتم ام که بمانم به پای تو
عهدی که از ازل ز عالم خدا گرفت
ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم
از لطف باده, کسب کمالات کرده ایم
با می گسارها, همه شب تا دم سحر
با خالق یگانه مناجات کرده ایم
برای شانۀ افتاده ام پری بدهید
دلِ شکستۀ ما را به دلبری بدهید
محبتی بکنید و مرا حرم ببرید
نشان راه به چشم کبوتری بدهید
هر که به هر جا رسد از کرم زینب است
بوی خوش کربلا از حرم زینب است
طیّ زمان ها نرفت یک اثر از پرچمش
ملک سلیمان که نیست , این علم زینب است
دوباره آمده ام تا غزل ترانه کنم
شبانه گریه ی جانسوزعاشقانه کنم
بر آستان تو روی نیازمن برخاک
که آبرو طلب از خاک آستانه کنم
لبریزم از حیا و ادب پای منبرت
پر شور و اشتیاقم و تب پای منبرت
ارباب جان تویی سبب سجده های من
آموختم عبادت رب پای منبرت
خصلت عشق در این است که هاشا نشود
عشق درّی است که در هر یمی پیدا نشود
بین عشاق سر زلفه سیاهت دعواست
من ندیدم که سر زلفه تو دعوا نشود