شعر مدح و مناجات

هجران تلخ

 

دستم چرا به گوشه ی دامان نمیرسد؟!

پایم چرا به خیمه ی جانان نمیرسد؟!

 

در طول عمر, درد زیادی چشیده ام

دردی به تلخی غم هجران نمی رسد

 

در گوشه سرداب

 

در کلّ جهان شما, نه همتا داری

در قلب تمام عاشقان, جا داری

از فرط گناهم, شده چشمت خونبار

غصّه به دلت, مثال دنیا داری

روزهای بی تو

از جمعه های بی تو چه دلگیر می شوم

جان خودم ز جان خودم سیر می شوم

با هر نفس که میکشم اقرار می کنم

از این نبودنت به خدا پیر می شوم

آقای خوبم

 

ایبُردن نامت شفا,آقای خوبم

یادتبه درد ما دوا,آقای خوبم

هرگزنخواهم زد دری را گر بمیرم

جز درگهلطف شما,آقای خوبم

جمعه ی وصال

 

غرق غمم و قرار جانم مهدیست

دل خسته ام و تاب  و توانم مهدیست

هر جمعه رسد به چشم گریان گویم

من بنده و صاحب الزمانم مهدیست

جمعه ها آمد و رفتند

دیده ای نیست برای تو نبارد آقا

عاشقی نیست به تو دل نسپارد آقا

جمعه ها آمد و رفتند, ندیدم رویت

دل خسته ز غمت تاب ندارد آقا

محمدمهدی عبدالهی

 

بعد از مهمانی…

 

تو غصه خوردی ما که غمخواری نکردیم

تو ناله کردی هیچ دلداری نکردیم

یک شب اسیر رنج بی خوابی نبودیم

از دوری تو گریه و زاری نکردیم

ایهاالعزیز

 

از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم

با ناله ی دعای فرج یار می شوم

هر چهره ای که در دو جهان دلبری کند

تنها اسیر روی تو دلدار می شوم

آه , از فکر تو

آه , از فکر تو یک لحظه سرم خالی نیست

تا فراق است دگر دور و برم خالی نیست

آب و نان باشد و نه , خون دلم حتما هست

مطمئن باش که از خون جگرم خالی نیست

این جمعه هم گذشت

این جمعه هم گذشت بدون زیارتی

یا ایهاالعزیز نگاهی, عنایتی

سائل منم چگونه نگاهم نمی کنی؟

سلطان تویی کجا ببرم عرض حاجتی؟

دلبر

دلبرآن است که خون ریزد و تاوان ندهد
یا اگر هم بدهد خونعزیزان ندهد

ای که در کشتن ماهیچ مدارا نکنی
بکش امروز که جز تیغتو فرمان ندهد

یا مظهر العجائب

جبریلی و هر آینه عرش است کنارت

ماتند همه از پر معراج مدارت 

ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم

آهو چه کند با نفس شیر شکارت 

دکمه بازگشت به بالا