وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
زخم معصیت به روحم مانده و کاری شده
زندگی بی تو برایم سرد و تکراری شده
بسکه دل مشغولی ام دنیا شده آقا ببین
دل به تو دادن برایم کار دشواری شده
بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن
نگاهی از کرم بر چشمهای خستهء ما کن
تمام آفرینش بیتو باشد جسم بیجانی
بیا با یک نظر بر خلق، اعجاز مسیحا کن
ما را اسیر درد و غم خویشتن مکن
تنبیه مان به فاصله انداختن مکن
من آمدم به خیمه تو تا ببینمت
حال مرا چو حال اویس قرن مکن
پایان عمر ماست پایانِ نوکری
تاج حیات ماست عنوانِ نوکری
در روز رستخیز بر جمله عاشقان
میزان آبروست میزان نوکری
دار و ندارش زینب و دار و ندار زینب است
دل بیقرارش زینب و دل بیقرار زینب است
آقا ز عالم برده دل زینب ربوده از حسین
زینب قرار عالم و او هم قرار زینب است
ُُآقــا گـــدای دسـت بـر دامــان نمـیخـواهـی؟
ای شــاه آیـا رعـیـت و دربــان نمـیخـواهـی؟
ای دافــع شـــر و بـــلا اعــجــــاز کــن دیـگــر
جـانـم به قـربـانـت بــلاگـردان نمـیخـواهـی؟
به بزم ماتم جدّت ، بیا اباصالح
شده محرّم جدّت ، بیا اباصالح
شعار صبح ظهور تو یالثارات است
به زیر پرچم جدّت ، بیا اباصالح
خم گیسویت از عاقل دو صد دیوانه میسازد
مزن شانه بر آن زلفی که دل کاشانه میسازد
شبی تا صبح مشغول طوافت بودم و دیدم
که شمع محفلت از جُغد هم پروانه میسازد
ای امانتدار اسرار الهی مرتضی
ای که مخلوقات عالم را پناهی مرتضی
علت پیروزی بدر و حنین و خیبری
قوت قلب نبی قلب سپاهی مرتضی
از وهم و خیال خام خود خرسندی؟
پابر دم شیر می نهی می خندی؟
ای صاحب نشریه ی شارلی ابدو
با دست خودت گور خودت را کندی
در جهل، سرآمدی و بی مانندی
از خشم ِ خدا به تارِ مویی بندی
توهینِ تو شد باعث خشم زهرا(س)
با دست خودت گورِ خودت را کندی