شعر مدح و مناجات

یا ساکن کربلا

با هر قنوتِ نمازم؛ در دست، دفتر گرفتم
پای مناجاتِ شعرم؛ مضمونی از سر گرفتم
اینجا که من ایستادم؛ درگاهِ دارُالاجابه‌ست
صاحب‌حرم که بماند؛ من حاجت از در گرفتم

زینت عابدان

از جنان امروز میکائیل عود آورده است
سجده هایش عاشقان را در سجود آورده است

چشم هایش عشق را بر قلب ها تزریق کرد
چشم هایی که خدا را به شهود آورده است

آیات غمزه

شاعر به حیرت است تو را دید یا شنید
گفت از الست و قافیه قالو بلی شنید
صبح از مدینه خواند و شب از کربلا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید

زین العابدین

دور و برش دلداده ی ماهر ندارد
از شیعیانش یک نفر عابر ندارد

مردی که فرمان می پذیرد عرش از او
بالاسرش یک خادم ِ حاضر ندارد

حسینی نصب

مرا در هوای نجف آفرید
مرا حق برای نجف آفرید
خدا خواست عاشق شوم پس مرا
به یا مرتضای نجف آفرید

ماه مدینه

در خانه ایی که مادرش ام البنین باشد
باید پسر را خلق و خویی اینچنین باشد

بعد از حسین آمد به دنیا تا بگوید او
باید که رهرو در تقدم آخرین باشد

کبوترانه

جهان عشق مرید مرام عباس است
ادب همیشه در عالم به نام عباس است
طبیب درد تمام مذاهب عالم
کبوترانه شفا جلد بام عباس است

بارش الطاف رب

باید دخیل بارشِ الطافِ رب شود
تا یک قلم به وصفِ رُخَت منتخب شود

وقتی که شعر درپیِ اوصافِ حُسنِ توست
باید تمامِ قافیه هایش ادب شود!

دخیل

ای چهره‌ی منور تو رهنمای خلق
ای نوکری خانه‌ی تو ادعای خلق

اصلاً شبیه نیست به ما آفرینشت
ای نور ذات اقدس تو ماورای خلق

چشم تو

دیدار آفتاب سزاوار چشم توست
حتی خود حسین گرفتار چشم توست

در خواب ناز رفتی و کارش شروع شد
دست سه ساله ای که پرستار چشم توست

غربت کربلا

بی هیاهو و بی صدا…خلوت
آستانِ گره گشا خلوت

پرچم ِ رویِ گنبد آشفته
حرم شاه با وفا خلوت

ریزه خوار

شُهرتِ ماست، مُحبّانِ اباعبدالله
ریزه خواریم سَرِ خوانِ اباعبدالله
.
نظرِ فاطمه از روزِ اَزَل بر ما بود
نامِ ما بوده به دیوانِ اباعبدالله

دکمه بازگشت به بالا