در هجره ام مقابل چشمان مادرم
در هجره ام مقابل چشمان مادرم
در سجده بودم و لگدی بر سرم نشست
این غم کجا برم, به که گویم که بی حیا
با ناسزا به فاطمه, بال و پرم شکست
یک تازیانه سجده ی طولانیِ مرا
عمداً مقابل پسر ارشدم شکست
وقتی که خواند مادر من را به ناسزا
دندان من ز بسکه خودم را زدم شکست
آتش کشید بیت مرا, وای از دلم
یاد مدینه کردم و آن کوچه های تنگ
وقتی که بست دست مرا بینِ خانه ام
خوردم به دربِ خانه و دیوارهای سنگ
پای برهنه, با دلِ پر زخم, نیمه شب
در بینِ سینه ام نفسم بارها برید
اِبْنُ الرَّبیعْ بغضِ علی را بروز داد
در پشت ناقه, شیره ی جان مرا کشید
موی سفید من به دلش رحم جا نکرد
جسم مرا به روی زمین می کشاند و رفت
تنها به خاطر پسرِ فاطمه شدن
چندین لگد به پهلو و کتفم نشاند و رفت
وقتی نگاه من به کفِ پایم اوفتاد
انگار چشم من هوسِ قیل و قال داشت
با تازیانه ها بدن من کبود شد
ای وای بر رقیه که تنها سه سال داشت
شاعر:رضاباقریان