شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت كوفه
پرت را پس گرفتم
ای صید پر کنده پرت را پس گرفتم
همسنگر من سنگرت را پس گرفتم
خیلی برای پرچمت سختی کشیدم
تا بیرق آبآورت را پس گرفتم
از پنجه غارتگران جسم قاسم
عمامه پیغمبرت را پس گرفتم
پیراهنت را پس نمیدادند اما
من یادگار مادرت را پس گرفتم
با گرگها جنگیدهام ای یوسف من…
تا عضو عضو پیکرت را پس گرفتم
رأس تو را «بازیچه» خود کرده بودند
از دست «سربازان» سرت را پس گرفتم
ای زینت دوش نبی الله خاتم
از ساربان انگشترت را پس گرفتم
قدری رباب آرام شد, وقتی که فهمید…
…مهد علی اصغرت را پس گرفتم
دیگر به درد او نخواهد خورد اما
خلخالهای دخترت را پس گرفتم
آه ای برادر جان, برادرزادهام گفت:
«ای عمه جانم معجرت را پس گرفتم»
من کوفه را با خطبههایم فتح کردم
حیدر کجایی کشورت را پس گرفتم
شاعر؟؟؟